آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه سن داره

قند عسل های مامان

بیماری دست، پا، دهان

این بیماری به اندازه اسمش عجیب و غریب بود. چند وقت پیش، شب چهلم امام حسین، امین آقا وعمه جون همراه محمدجواد اومده بودن خونه آقاجون و ما هم اونجا بودیم و کلی با محمدجواد بازی کردی . اون شب محمدجواد گفت که دهنش و کف پاش دونه هایی مثل تبخال زده که منم دیدم و حسابی برای همه عجیب بود ولی همه کر کردیم یک تبخال ساده است . محمدجواد حسابی اذیت بود و حتی نمیتونست حرف بزنه و فرداش هم باید برای مراسم شبیه خوانی کلی اجرا میکرد که برای همین بهش همه سماق دادندتا بخوره و درد دهنش کمتر بشه. خلاصه دقیقا هفته بعد دیدم شما هم سه روز تب کردی و مثل دونه های محمدجواد زده بودی که بعد کلی سرچ توی اینترنت اسم مریضی رو پیدا کردیم و پیش دکترت خانوم سخایی هم بردمت. خلاص...
27 آذر 1394

محمدصدرا در حرم امام رضا (ع)

توی دهه آخر صفر بدلیل شلوغی بیش از اندازه حرم نشد که بریم و بعد از این دهه با آقاجون و مامانی و عمو حسن و محمدجواد رفتیم حرم و طبق معمول شما به امام رضا ع سلام دادی و کلی بازی کردی...   ...
25 آذر 1394

محمد صدرا در مراسم عزاداری دهه آخر صفر

عزاداری دهه آخر صفر توی مشهد،که مردمش همسایه امام رضا (ع) هستند، خیلی مفصل برگزار میشه. این شد که ما هم همراه بقیه خانواده ها رفتیم برای دیدن دسته جات عزاداری وشرکت توی مراسم حسینیه. نزدیک حرم دیدن طبل و سنچ ها و سینه زدن و زنجیر زدن مردم برات خیلی جالب بود و کلی واکنش نشون میدادی. توی این عکس گل پسر مامان از مراسم حسینیه اومدیم و حسابی خسته ای ولی چون خیلی با خواب میونه نداری ، داری از خودت مقاومت نشون میدی... این عکس ها هم مربوط به چهارراه شهدا ودیدن دسته  های عزاداری هستند... چند شب دهه آخر صفر رو با آقاجون رفتیم مراسم تعزیه و شبیه خوانی که اینجا شما خودت کلاهت رو پوشیدی و آماده ای تا بریم سمت مراسم... ...
23 آذر 1394

ماجراهای تخت محمدصدرا

نخوابیدن شما و بیدار شدن های مکررت در شب بالاخره منو باباجون رو تسلیم کرد تا برات تخت گهواره ای سفارش بدیم تا شاید خواب شبت بهتر بشه که با هم رفتیم ویرانی شاندیز و بعد کلی گشتن بالاخره تخت مورد نظر رو سفارش دادیم ولی موعد تحویل تخت که شد، فروشنده بدقولی کرد و با ده روز تاخیر تختت آماده شدو برای تحویل من و شما و آقاجون رفتیم کارگاه فروشنده که خیلی هم دور بود و تختت رو تحویل گرفتیم ولی برای نصبش خیلیاذیت شدیم و بعد از کلی تلفن و اومدن نصاب و ... خودم کشف کردم که چون یک تیکه به تختت اضافه کردن محاسباتشون درست در نیومده و دلیل گیر کردن گهواره تخت همون بود که این مطلبو به فروشنده گفتیم و قرار شد یک سر تخت دیگه برات بزنه و رویه تخت هم خوب نبود و ا...
17 آذر 1394

محمدصدرا از نگاه تصویر...

نوشتن مدل محمدصدرایی :گل پسر مامان مثل مامان عاشق نوشتنه و روی برگه اشاره میکنه تا بهش بگم چی بنویسه و منم مثلا میگم بنویس مامان ، اون موقع محمدصدرا شروع میکنه به نوشتن و همزمان تکرار میکنه ماما و تا وقتی نوشتنش تموم نشده گفتنش رو ادامه میده و میکشه... ( من قبل از رفتن به مدرسه خواندن و نوشتن رو بلد بودم ، تازه به مامانم میگفتم بیا مثل خط اوشین (ژاپنی) به من یاد بده ) مدل های تلویزیون دیدن محمدصدرایی: البته من برای کارتون دیدن محمدصدرا قواعد سفت و محکمی دارم و اجازه دیدن هر فیلم و کارتونی رو بهش نمیدم ولی اونو از دیدن تلویزیون هم منع نمیکنم، بلکه با کارتون هایی که خودم تهیه میکنم و روشون کاملا تحقیق کردم این مساله رو مدیریت میکنم....
7 آذر 1394

یک روز پر از ماشین بازی

گل پسر مامان به ماشینش خیلی علاقه داره و مدام باهش بازی میکنه از رانندگی الکی توی خونه تا پخش آهنگ و رقصیدن و حتی دیدن تلویزیون و خوردن به به ، همه رو توی ماشینش انجام میده. البته موقع نای نای کارای خطرناکی هم میکنه مثل اینکه میره روی کاپوت ماشینش برای همین تصمیم گرفتم که این پنجشنبه که باباجون میره دانشگاه با ماشین پسرم بریم خونه آقاجون و اونجا توی حیاط ماشین بازی کنه. صبح که از خواب بیدار شدیم دیدم آقاجون و مامانی نرفتن باغ و دارن توی پارکینگ کار میکنن. برای همین منم ماشینت رو بردم توی کوچه و دو ساعتی رو ماشین سواری کردی. ( البته نکات ایمنی رو رعایت کردیم: اینکه ماشینت کنترل داره خیلی راحته و واقعا کار رو برای من و شما آ...
5 آذر 1394
1